زنگ زد و وقت مشاوره داد.فردا ساعت ۱۲ونیم تا ییم.بهش گفتم تلفنی باشه.حوصله نداشتم این همه راه برمو برگردم.کلی وقتم تلف میشد. هرچند خیلی سختمه تلفنی.اخه من چی بپرسم.واسه همه راحتم تلفنی حرف بزنم چون طرفو نمیبینم ولی این یکی سختمه نمیدونم از کجا شروع کنم.
جلسه قبل بهم گفتش که ما، مامان خودمون هستیم.سعی کن مامان خوبی باشی با خودت.گفت اگر بخوای ببینی کی پس فردا مامان خوبی میشه نگاه کن ببین با خودش چه طوری رفتار میکنه.
گفت تو خیلی به مغزت وعده و وعید دادی اما هیچکدومشو عملی نکردی درست مثه یه بچه که صدبار از مامانش قول بازی و پارک میگیره و مامانه میگه نه بعد بچه، عهد وقتی که مهمون دارن و واسه مامانه مهمه همونجا میاد کلی آبروی مامانشو میبره و کلی غر میزنه وسط مهمونی. هرچی میگن بهش، گوش نمیده و حسابی لجباز میشه.میگفت تو هم همینطور. تو یه عمر هیچکاری جز درس نکردی حالا درست سالی که سال سرنوشتت بود و فقط باید درس میخوندی اونجا مغزت بازی درآورد و هرکاری کرد جز درس.اقا از وقتی که اینو فهمیدم انگار که مثلا تازه بیدار شده باشم همش میگم وای ببین چه قدرررر میگن همه چیز ادم باید به موقع باشه یعنی چی؟تو همیشه فکر میکردی که نه بابا حالا اشکال نداره خیلیام خیلی کارا نمیکنن ولی سال کنکورشون خوندن.خب اخه لامصب همه که مثه هم نیستن.تو نتونستی تو اون سال. هرکاری کردی جز درس.چون به اندازه کافی بقیه کارایی که همیشه دلت میخواستو نکردی تو نتونستی حالا یکی میبینی شانس میاره مغزش بازی در نمیاره.مال تو نشد.تو اون تایم همش دنبال بازیات بودی تازه نمیتونستیم اجراشون کنی.و بدتررررر از اون چندین سال باز وعده الکی دادی به مغزت باز نجات پیدا نکرد که برسه به اون خوشیا.یعنی از اون وقت تا حالاش تقصیر بقیه بود که همیشه در برابر هرکاری جز درس میگفتن نع! این چندسالم تقصیر خودت.
خلاصه گفت تو این شرایط مثلا، مامانه میگه نگاه کن خاله اومده خونمون با خاله بعدش میریم پارک بعد میگه مگه نه خاله اونم میگه اره.بعد بچه هه میگه خب خاله که تا حالا بهم دروغ نگفته به خاطر اونم که شده مامانم دیگه حتما این دفعه میبرتم بیرون چون جلو اون گفت.
بعد گفت حالا هم امسال کمک منو داری پس من فشار میذارم پشتت تا مغزت دودوتاچهارتاش عوض بشه و بگه نگاه کمک اینو داری، کمک مشاور درسیتم هست پس حتما موفق میشی خودتم بخوای بازی در بیاری ما نمیذاریم که وقتتو تلف کنی.هعی
بعد بهم گفت مثلا نگاه کن تو الان تغییر کردی نسبت به قبلی که اومدی پیشم.تو جلسه اول بهم گفتی من فقط دلم میخواد از خونمون فرار کنم اما الان داری میگی چیکار کنم درس بخونم تو جلسات قبل اصلا حرف نمیزدی.اما الان خودتم تو بحث شرکت میکنی.اقا این دو دلیل داشت یکی اینکه جلسه قبل خیلی قصه تعریف کرد راجع به زندگیای بقیه و من خیلی خسته شدم چون گوشم پره از این چیا و این حرفا درد منو دعوا نمیکنه واسه همین این جلسه ساکت نشدم که خیلی قصه نگه.بعدم گفت بیا برو یه رشته پیام نور امسال حتما باید بری گفت تو اگه رفته بودی هر رشته ای بعد فقط عمومی بر میداشتی و بازم واسه کنکور میخوندی سال بعد میتونستی عمومیاتم تطبیق بدی.و اگر رفته بودی دیدت به زندگی عوض میشد میفهمیدی که زندگی چیه و تو چی ازش میخوای. الان این همه سال نشستی تو خونه پر از اضطرابی این طرز نشستن تو مثه کسیه که انگار دسشویی داره میخواد زود بره.یعنی مضطربی.
بعد میگفت تو وقتی بری دانشگاه بعد چندسال تازه میفهمی به چه رشته ای علاقه داری الان هیچی نمیدونی و نمیشه هم فهمید.پس برو و بعد واسه فوق لیسانس تصمیم بگیر چی بری.این تیکه حرفاش به گروه خونیم نمیخورد.من نیومدم پیشش که به این چیزا راضیم کنه من فقط اومدم پیشش که کمکم کنه ترسام و استرسامو بذارم کنار و حوصله و انگیزمو برگردونه.
(تو پرانتز اینو بگم دوست بچگیام زنگ زد.هم سنیم.سال اول با رتبه ۲۸ هزار رفت شیمی.خیلی خوشحال بود چون توقع نداشت دولتی قبول شه.گفت تو این چندسال بعد از کلییی حرف زدن با ادمای مختلف فهمیدم که چی میخوام از زندگیم.گفت من چندین واحدو افتادم و اگر بیفتی چون هر ترم ارائه نمیشه میره واسه سال بعد و قشنگ یه سال عقب میفتی اگر بخوام لیسانس بگیرم میشه ۶ ساله.واسه همین میخوام فوق دیپلم بگیرم.که بتونم کنکور هنر بدم و باز دولتی میخوام.گفت میخوام برم تصویر سازی یا طراحی لباس.نقاشی و عکاسیش همیشه خوب بود.راستی یه چیز ناراحت کننده من تا حالا با هرکدوم از دوستام رابطم کمرنگ شده عین خیالم نبوده جز این یکی دوسام که بی نهاااایت دوسش دارم.اما اون این حسو نداره بهما.صداش خیلی سرد بود من هرچه قدر خوشحال بودم که بعد این همه مدت صداشو میشنومو کلی با انرژی باهاش حرف میزدم اما اون.)
فردا نمیدونم چه جوری شروع کنم مکالمه ی تلفنی رو.سوالی که الان ازش دارم اینه که چه طوری میشه که تو یه خونه یه بچه سرکش و بی پروا و بی ملاحظه میشه، یه بچه دیگه ترسو و بی نهایت با ملاحظه که فقط میره یه گوشه و هیچوقت حقشو نمیگیره؟فرق تربیت بچه قلدر با یه ترسو چیه؟وقتی جفتشون یه زورگو بالاسرشون بوده؟
واقعا مشکلات زندگی در برابر مشکلات درسی هیچین.تا وقتی مشکلی ندارم.هیچی ولش کن.فقط خواستم بگم خدایا به همه ی زندگیا رحم کن.مرسی.
درباره این سایت